جشن قهرمانی تیم فوتبال یارمند دهتل در مسابقات جام حذفی شهرستان بستک شب جمعه در بوستان دهتل برگزار شد.
به گزارش دهتل نیوز، در این مراسم که با تلاش جمعی از جوانان و بازیکنان تیم فوتبال دهتل برگزار گردید، جمع کثیری از اهالی دهتل و روستاهای اطرف شرکت داشته و برنامه های شاد هنری اجرا و همچنین با مسئولین دهتل در خصوص ورزش روستا گفتگو شد و در پایان نیز از بازیکنان، مریبان و حامیان این تیم با اهدای لوح سپاس تقدیر بعمل آمد.
آرزوی موفقیت واسه تمامی قهرمانان دهتل و رسانه دهتلی آقا خرم عزیز
تبریک میگم.اتفاقا من شنیدم گلرتون هم کوهیجی بود.دیگه واقعا تبریک میگم..به وب من هم تشریف بیارید.خوشحال میشم
تبریک .من سایت شما رالینک کردم.اگه میشه وب منم لینک کنین.ممنون
تبریک عرض می کنم.
منم یه وبلاگ دارم بنام بلاگ آرابی که همیشه سعی می کنم تازه ترین ها رو، که کم تر منابعی فاش می کنه به دید عموم بذارم. یه سر بزن اگه دیدی خوبه لینکم کن.
به نام خدایی که دوست ندارد بی گناهان تقاص پس دهند وگناهکاران تشوق شوند
به نام خدایی که دوست ندارد بی گناهان تقاص پس دهند وگناهکاران تشوق شوند به نام خدایی که دوچهره بودن انسانها را دوست ندارد من خدایی دارم که در این نزدیکی است دلم گرفته از این مردم دلم گرفته از این مردم که آموخته اند که تو را دوست بدارند؛ آموخته اند دل تنگت شوند حتی آموخته اند گاه وبیگاه به یادت باشند... ولی چرا چون تویی ؟ ؟ ؟ نه چون آنهایند و تو هیچ نیستی مگر آنها را مددی ... دلم گرفته از این مردم که غرق در خود خواهی خویش چه ریا کارانه تو را دوست می دارند... دلم گرفته از این مردم که غافلند از محبت های پوچی که به نام تو عرضه می کنند که سودی جز برای خودشان نخواهد داشت... دلم گرفته از این مردم که مدام ادعای عشق به تو را به زبان می آورند و چه راحت جایگزینی برای تو می نشانند... دلم گرفته از این مردم که تو را به راحتی ناباورانه ای به فراموشی می سپارند چرا؟ چون بودنت دیگر دردی از آنها دوا نخواهد کرد... و دلم گرفته از خودم که هنوز دل از محبت خود خواهانه ی آن ها رخت بر نبسته ام... یه دنیا دلم گرفته ... از این دنیا از این آوار ... از این تخریب و فرسایش از این تاریکی بسیار ... دلم گرفته از این مردم که هر کاری که من کردم به پای هوس نوشتند و مرا تهمت بر چه ها کردند دلم گرفته از این لحظه های تنهایی بیهوده از این دنیای تاریک از این مردم به ظاهر آسوده همی پرسم ... از آن کس که دوستش دارم مرا عاشق چه کس داند ....؟ جز این دل که خیالم را به سمت و سوی آهو میکشد هردم جز آن آهو چه کس میداند مرا عاشق .....؟ دلم باران میخواهد ... که تا زیر آن شوم راهی که خیسی چشمانم شود گم ... مبادا کسی بیند کشد از دل همی آهی ... که من محکوم محکومم به بغض بی سرانجامی که باید از جنس سنگ باشد این بغض تا که مبادا نشکند گاهی ... که من محکومم به مرد بودن ... ستون و سنگ بودن کنم عادت ... شوم دیوار که تا برکشم بار غم تو را بردوش در این میدان در این پیکار ... ولی یک دم نی ام پشیمان و نکشم آه و افسوسی چرا که دارم بر عشق تو ایمان ... چه ایمانی ... چه ایمان دل افروزی تو را می کنم هر دم باور ... نگویم بر عشق تو هوس ... تو را میشوم در این غم یارو یاور دو دست مهربانت گیرم ... زنم بوسه بر هر دوی آنها چه گویم از غم دوری از این غم های ناپیدا .....؟ تو را هر دم کنم باور ... تو را همراهی کنم هرجا بیا با من کنارم باش اگر حتی شوی دلخور از من که میدانم لحظه ای بعد بخاطر نیاوری آنرا که من تورا رنجاندم شکستم قلب مهربانی را پس بیا با من که میکشم تو را بر دوش ... هم عشق و هم عاشقی را نبرم از یاد نکنم هرگز تو را فراموش ... دلم گرفته از این مردم پیالهپرست تو پوست میکنی اما بهانهات حج است دلم گرفته از این مردم پیالهپرست از این که هر کسی از حد گذشت، با تو نشست هنوز مال منی، حبه حبه یاقوتی! هر استکان تو چرخید اگر چه دست به دست نگو که تاب بیاور که پیش چشمانم پریده عطر تنت، در دهان مشتی مست تو سنگ بودی و سهم من از تو تکه شدن غرور پنجرهها را همیشه سنگ شکست ترنج، کعبه و چاقو طواف میکندش تو پوست میکنی اما بهانهات حج است برای ماهی سرخ آسمان فقط رویاست نمیپرد به هوا هر که دل به دریا بست